سرنوشت منم این طوری رقم خورده جرات داری اعتراض کن
((فریدون مشیری))
سرنوشت
من همون جزیره بودم خاکی و صمیمی و گرم
واسه عشق بازیه موجها قامتم یه بستر نرم
یه عزیز دردونه بودم پیش چشم خیسه موجها
یه نگین سبز خالص روی انگشتر دریا
تا که یک روز تو رسیدی توی قلبم پا گذاشتی
غصههای عاشقی رو تو وجودم جا گذاشتی
زیر رگبار نگاهت دلم انگار زیر و رو شد
برای داشتن عشقت همه جونم آرزو شد
تو نفس کشیدی انگار نفسم برید تو سینه
ابر و باد و دریا گفتن حس عاشقی همینه
اومدی تو سرنوشتم بی بهونه پا گذاشتی
اما تا قایقی اومد از من و دلم گذشتی
رفتی با قایق عشق سوی روشنی فردا
من و دل اما نشستیم چشم به راهت لب دریا
دیگه تو خاک وجودم نه گلی هست نه درختی
لحظههای بی تو بودن میگذره اما به سختی
دل تنها و غریبم داره این گوشه میمیره
ولی حتی وقت مردن باز سراغت رو میگیره
میرسه روزی که دیگه قعر دریا میشه خونم
اما تو دریای عشقت باز یه گوشهای میمونم